اولین باری که با «پابلو ایگلسیاس» آشنا شدم، فردای تظاهرات بزرگ اهالی باسک در دفاع از حقوق زندانیان باسک بود که تویش شرکت کرده بودم. یکی از دوستان، ویدیویی همخوان کرده بود که بخشهای مهم مناظرهی تلویزیونی شب قبل دو روزنامهنگار محافظهکار، یک روزنامهنگار سوسیالدموکرات و یک آدم جوان جذاب بود. نمیدانم کدام محافظهکارها بود که همهی 130هزار تظاهرکننده را به تروریسم متهم کرد. ایگلسیاس جواب داد این حرف شما مسئولانه نیست و اصلاً اگر 130هزار همه تروریست باشند که دیگر اسمش تروریسم نیست! دعوا شروع شد. بزرگان روزنامههای ال موندو و آ.ب.ث.، هر چه از دهانشان در آمد گفتند. پابلو، پابلوی دوست داشتنی مدافع حقوق ملت، صدایش را بالا و پایین میبرد. به موقع وسط حرفشان میپرید، تناقضها و مغالطههایشان را برملا کرد و از تمامی مخالفان حزب محافظهکار مردم، و به خصوص باسکها دلبری کرد. جالب بود. توی کشوری که اکثر سیاستمدارانش فعالیت سیاسیشان را قبل از پایان جنگ سرد شروع کردهاند و تقریباً هر آدم سرشناسی، موهایی سفید و شکمی برآمده و پیشانیای چروک خورده دارد، این جوان آنجا چه میکرد؟!
دنبالش گشتم. پابلو ایگلسیاس، استاد علوم سیاسی دانشگاه کمپلوتنسه-معتبرترین دانشگاه اسپانیا- است. 36ساله است. چپگراست و آنقدرها سرشناس نیست که صفحهای در ویکیپدیای انگلیسی داشته باشد( هنوز هم ندارد). همان وقتها بود که یکی دوتا موضعگیریاش علیه سیاستهای اقتصادی راخوی و در واقع اتحادیهی اروپا را دیدم و توی توییتر پیدایش کردم.
احتمال میدهم بدون دانستن بخشهایی از چند خط آینده، بقیهی یادداشت را متوجه نشوید. این چند خط البته ربط مستقیمی هم به ایگلسیاس ندارند. تاریخچهی خیلی مختصری از بخشی از تاریخ اسپانیاست که شاید حوصلهی خواندن نداشته باشید. اگر ندارید، پاراگراف طولانی بعدی را نخوانید:
چند سال برویم عقبتر؛ مثلاً پانصد و بیست و دو سال. گرانادا فتح شده است و مسیحیان متعصب، تمام خاک اسپانیا را از یوغ مسلمانان آزاد، یهودیها را اخراج و کشتیهایشان را رهسپار غرب و شرق کردهاند. در کمتر از یک قرن، اسپانیا بدل به امپراتوریای میشود که در آن آفتاب غروب نمیکند: از فیلیپین تا لارستان( شاخ در آوردید؟ قلعههای پرتغالیها توی لارستان، متعلق به دورهای است که پادشاهی پرتغال و اسپانیا متحد شده بودند)، تا شرق و غرب آفریقا و آمریکای جنوبی و شمالی و حتی ایتالیا و هلند امروزی. طلاهایی که کلمب و همکاران از آمریکا میآورند برای تصرف جهان کافی است. دارندگی هم که میدانید، غیر از برازندگی و جاهطلبی، به آسانی به تکبر هم بدل میشود. درگیری درونی در اسپانیا آغاز میشود. از تلاشهای پادشاهان اهل ایالت کاستیل برای تسلط فرهنگ کاستیلی بر فرهنگ مناطق دیگر، تا ظهور لیبرالها و مقابلهشان با محافظهکاری و تعصب سیاسی و دینی دولت. «لیبرال» در اسپانیایی کاربردی کمی متفاوت دارد و تقسیمبندی اقتصادی نیست. هر کسی که محافظهکار محض نباشد، لیبرال است. اصولاً اکثر لیبرالهای اسپانیایی چپگرا بودهاند. این درگیریها از حوالی 1600 تا همین الان، تقریباً بیوقفه ادامه داشتهاند. در اواخر قرن 19، دو جریان شکل میگیرند. در 1879، حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا به دست پابلو ایگلسیاس تشکیل میشود. حزب کارگران سوسیالیست حزبی کاملاً مارکسیستی است و برای دفاع از حقوق کارگران در جریان انقلاب صنعتی ایجاد شده است. اتفاق دوم، شکست مفتضحانهی اسپانیا از آمریکا در جنگ 1898 و جداشدن فیلیپین و کوبا به عنوان آخرین باقیماندههای امپراتوری سابقاً باشکوه اسپانیا است. در اسپانیای رو به افول، گروهی شاعر و نویسنده و متفکر ظهور میکنند که به نسل 98 مشهروند و بعضیهایشان مثل میگل اونامونو در ایران هم به شهرت رسیدهاند. نسل 98، اوج لیبرالیسم اسپانیایی است. چهرههای نسل 98، مشغول بازتعریف هویت تخریبشدهی اسپانیایی میشوند و دفاعی جانانه از آرمانهای نوگرایانه و برهمزدن نظم پیشین و نظام مستهلک پادشاهی میکنند. فرجام کار نسل 98، بنیانگذاری جمهوری اسپانیا در 1931 است. نیروهای ارتجاع و طرفداران بازگشت به قرون قبل به رهبری ژنرال فرانکو، از ترس قدرت گرفتن کمونیسم و البته پایدار ماندن نوگرایی و پشت پا زدن به سنتهای اسپانیایی، قدرت را با کودتا و جنگ داخلی در دست میگیرند. کمونیستها و سوسیالیستها و باقی نوگرایان ممنوعالفعالیت، ممنوعالقلم و بعضاً ممنوعالنفس میشوند. اسپانیا برای 36سال تحت سلطهی دولتی است که خواهان پاک کردن قرن ننگین 19ام و بازگشت به قرن هجدهم است. نظام ارتجاعی تا مرگ فرانکو و به تخت نشستن شاه لیبرال اسپانیا ادامه دارد.
قانون اساسی دموکراتیک اسپانیا بعد از چانهزنیها و مذاکرات و میانجیگریهای مداوم شاه، در اکتبر 1978 به تصویب مجلس میرسد. دیگر اتفاق مرتبط با این یادداشت، تولد آقای پابلو ایگلسیاس، دو هفته بعد از تصویب قانون اساسی در مجلس اسپانیاست. مادر پابلو همین چند روز پیش گفته است «اسمش را پابلو گذاشتیم، چون فامیلش ایگلسیاس بود و به افتخار بنیانگذار سوسیالیسم اسپانیایی اسمش را پابلو گذاشتیم». لابهلای مذاکرات و چانهزنیهای دوران گذار اسپانیا از فاشیسم به دموکراسی، حزب کارگران سوسیالیست هم تغییراتی در باورها و خواستههایش ایجاد کرد و از چپ تندروی مارکسیست به چپ میانهروی سوسیال دموکرات بدل شد. معروف است که شاه اسپانیا در مورد سوسیالیستها گفته است «بدون به قدرت رسیدن سوسیالیستها، اسپانیا دموکراسی واقعی نخواهد داشت». سال 1982، سوسیالیستها به قدرت رسیدند و آرزوی شاه برآورده شد. از 1982 تا حالا، سوسیالیستهای اسپانیایی به همراه راستهای محافظهکار، سیستمی دوحزبی را بر اسپانیا حاکم کردهاند. همین که نخستوزیر سال 1982 همچنان در تعیین سیاستهای حزبی نقش دارد، میتوانید حدس بزنید حزب چهقدر کهنه شده است. حزب سوسیالیست اسپانیا به یک بازسازی اساسی نیاز دارد، اما امثال پابلو ایگلسیاس، نمایندهی جدید پارلمان اروپا، به بازسازی حزب قانع نیستند. به نظر آنها، و به نظر من، مشکل سیاست اسپانیا در سیاستهای احزاب اسپانیایی نیست، در تقسیم قدرت و رانتی است که نسل 78، سیاستمداران به قدرت رسیده با قانون اساسی دموکراتیک ایجاد کردهاند. در بسیاری از نقاط اسپانیا، رشد و ترقی صرفاً از طریق عضویت در یکی از دو حزب حاکم ممکن است.
حزب «میتوانیم» با هدف بر هم زدن این سلطهی دوجانبه شروع به کار کرد. کی؟ کمتر از چهار ماه پیش! حزب چپ متحد، باقیماندهی حزب کمونیست، همیشه در پارلمان اسپانیا حضور داشته است، اما نه شوقی برمیانگیزد و نه توانی برای تغییر عمده و بهبود وضعیتش از خود نشان میدهد. «میتوانیم»، گرچه عقایدش به حزب چپ متحد نزدیک است، اما راهی متفاوت را انتخاب کرده است. شاخه ی تخصصی رهبر حزب در علوم سیاسی، ارتباطات است. پایاننامهی ایگلسیاس دربارهی تحلیل سیاسی فیلمها بوده است. ایگلسیاس و همراهان میدانند در عصر جدید، نبض سیاست علاوه بر پشت میز و پس پرده، وسط خیابان هم میتپد. ایگلسیاس میداند که رسانهها میتوانند از هر کسی هیولا یا فرشته بسازند و هم نردبان فراهم کنند و هم نردبان را از زیر پای کسی بکشند. پابلو ایگلسیاس اما بلد است از خود فرشته بسازد و از رسانهها نردبان بسازد. ایگلسیاس برای نشریات مختلفی، طبعاً همه چپگرا، مقاله مینویسد و از همین طریق، جای پای نسبتاً ثابتی برای خود در شبکههای تلویزیونی اسپانیایی باز کرده است و البته، بر خلاف خیلیهای دیگر که پایشان به تلویزیون باز میشود و بعد غیب میشوند، هم نمایشدادن بلد است و هم صحبت کردن را! ایگلسیاس میداند سیاستهای اقتصادیای که از طرف اتحادیهی اروپا به دولت اسپانیا دیکته شده است، به شدت نامحبوب است، پس از این میگوید که اسپانیا بدل به مستعمرهی آلمان شده است و از پس گرفتن بخشی از حاکمیت اسپانیا از اتحادیه و آلمان حرف میزند. جلسات انتخاباتیاش را توی خیابان برگزار میکند. در تظاهرات شرکت میکند و از اعتصابها علیه سیاستهای اتحادیه و دولت حمایت میکند و در آنها شرکت میکند. در مقایسه با سیاستمدارانی که بلد نیستند حتی یک سخنرانی یک دقیقهای را بدون غلط انجام دهند، استاد دانشگاه بزرگ مملکت است. شاید مهمتر از همهی اینها، خوشقیافه و خوشتیپ است! این و این و این و این را ببینید و با پابلو مقایسه کنید. پابلو، نبض اسپانیا را درست گرفته است.
«میتوانیم» به کجا میرود؟ نمیدانیم. حزب چهارم شدن و کسب پنج کرسی از 54 کرسی اروپایی قابل توجه هست، اما کافی و اثرگذار نیست، مگر با پیشرفتهای بعدی همراه شود. از خود پابلو بخوانید:
«ما این انتخابات اروپایی را باختیم. انتخابات را حزب مردم[حزب محافظهکار حاکم] برد. ما نباید خوشحال باشیم. به بیکاران اضافه خواهد و مردم بیشتری از خانههایشان بیرون خواهند شد، و مرکل سیاستهای جدیدی علیه منافع شهروندان اتخاذ خواهد کرد.
ما به دنیا آمدهایم تا با تک تکشان مبارزه کنیم. امروز، با وجود نتیجهی ما، شش میلیون بیکار در اسپانیا هست و با بانکدارها برخوردی نمیشود. میتوانند ما را متهم به دفاع از مردم کنند، اما نمیتوانند متهممان کنند به زانو زدن در برابر بانک مرکزی اروپا.
کاربرد تلویزیون مهمتر از آن است که از این به بعد در برنامههایش شرکت نکنم. ما آمادهایم که مناظرههای تلویزیونی را ادامه دهیم… ما با دیگر احزاب جنوب اروپا همکاری میکنیم تا روشن کنیم که نمیخواهیم مستعمرهی آلمان باشیم. هدف «میتوانیم» پیش رفتن تا جایی است که حزب محافظهکار و حزب سوسیالیست را از قدرت بیرون بیاندازیم تا بتوانیم دولتی شایسته داشته باشیم که در آن، قدرت مالی بالاتر از حق شهروندان نباشد. ما برای پیروزی و مبارزه به دنیا آمدهایم- ما با همهشان مبارزه خواهیم کرد.»
اعلام کردهاند که برای رقابت در انتخابات مجلس سال بعد اسپانیا آمادهاند. میتوانند؟ با افول دو حزب حاکم، بعید نیست آرای قابل توجهی نصیب «میتوانیم» شود. به نظر میرسد برای کسب اکثریت در مجلس هنوز زود باشد، اما حزبی که چهار ماهه هم نیست و رأیش توی اکثر نظرسنجیها حدود دو درصد بوده و توی انتخابات، هشت درصد رأی آورده است، «میتواند».